اسرار ازل

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

درون صافی

گر طالب راه حق شوی ره پیداست
او راست بود با تو، تو گر باشی راست
وانگه که به اخلاص و درون صافی
او را باشی بدان که او نیز تراست

نقطه‌ شک

هر چند زکار خود خبردار نه‌ ایم
بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ ایم
بر حاشیه‌ کتاب چون نقطه‌ شک
بی کارنه‌ ایم اگر چه در کار نه‌ ایم

خروس سحری

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه‌ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

مترس

اندر صف دوستان ما باش و مترس
خاک در آستان ما باش و مترس
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
فارغ دل شو، از آن ما باش و مترس

می سوخت

افغان کردم بر آن فغانم می‌ سوخت
خامش کردم چو خامشانم می‌ سوخت
از جمله کرانه‌ ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می‌ سوخت

یادگار دوست

من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم