حکومت سفها و فجار

وَلكِنَّنِي آسَى‏ أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَعِبَادَهُ خَوَلًا، وَالصَّالِحِينَ حَرْبًا، وَالْفَاسِقِينَ حِزْبًا.
نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند؛ مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند.

بازآ

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت‌ پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ

هیچ است

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست
هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچست

هر چه کنی، به خود کنی

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا
اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد، و اگر بدى كنيد به خود بدى كرده ايد.

صراط مستقیم

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تو همچنان که هستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

شتاخت خداوند

أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ
مرتبه اول پرستش خداوند، شناخت او است

اميد را، زنهار، مبر!

اميد از حق نبايد بريدن که: انه لا يياس من روح الله. اميد سر راه ايمنی است. اگر در راه نمی روی، باری، سر راه را نگاه دار.

کوکب هدایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه​ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی​نهایت
ای آفتاب خوبان می​جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

شرک تقوا نام

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله​ای با بت پرستی می​رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

آخرت يزيد

خشکيد و کوير لوت شد دريامان
امروز بد و از آن بتر فردامان
زين تيره دل ديو سفت مشتي شمر
چون آخرت يزيد شد دنيامان

جهاد برای ...

وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ
إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ

و كسى كه [در راه خدا] بكوشد فقط به سود خودش مي كوشد؛ زيرا خدا از جهانيان بى نياز است.

سودای تو

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چکنم بهر چه میدارم دل

مگویید و مشنوید!

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر می​کنند

بخشنده و وام گیرنده

وَاَنْتَ الْوَهّابُ
ثُمَّ لِما وَهَبْتَ لَنا مِنَ الْمُسْتَقْرِضينَ

و تو بخشنده ای
سپس از آن چه ما را بخشیده ای، وام گیرنده ای

بر سپاه خود غره مشو

شاها ز دعای مرد آگاه بترس
وز سوز دل و آه سحرگاه بترس
بر لشکر و بر سپاه خود غره مشو
از آمدن سیل به ناگاه بترس

آزمایش

أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ
آيا مردم گمان كرده اند، همين كه بگويند: ايمان آورديم ، رها مي شوند و آنان [ به وسيله جان ، مال ، اولاد و حوادث ] مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟

کشتی نجات

يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ
هَلَكَ فِيهَا نَاسٌ كَثِيرٌ
تَزَوَّدْ مِنْ عَمَلِهَا
وَ اتَّخِذْ سَفِينَةً حَشْوُهَا تَقْوَى اللَّهِ
ثُمَّ ارْكَبِ الْفُلْكَ تَنْجُو

پسرم، دنیا دریایی عمیق است
مردمان زیادی در آن نابود شدند
از کردار آن توشه بردار
و کشتی ای را برگیر که سرشار از پرهیزکاری است
سپس بر کشتی نشین تا رهایی یابی

به اصل خود بیا

هر دم رسولی می رسد جان را گریبان می کشد
بر دل خیالی می دود یعنی به اصل خود بیا

هجرت از ظلم

وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ
و آنان كه پس از ستم ديدنشان براى به دست آوردن خشنودى خدا هجرت كردند ، يقيناً آنان را در اين دنيا در جايگاه و مكانى نيكو جاى دهيم ، و قطعاً پاداش آخرت بهتر و برتر است ، اگر مي دانستند [ كه داراى چه كميّت و كيفيتى است . ]

باده مست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر باده مست